۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

همسایه ها



دیشب خونه بودیم دیدیم یه نفر داره در خونمون رو می زنه رفتیم دم در دیدیم خانم همسایمون هستش(ما که نمی شناختیم بعدا فهمیدیم) گفت: فردا تشریف بیارید برای صبحانه منزل ما
گفتیم: برای چی
گفت :برای اینکه ما تازه اومدیم این خونه و این مهمونی رو ترتیب دادیم
گفتیم: ساعت چند
گفت 6 صبح
گفتم:6 صبح ما خوابیم نمی تونیم بیایم
گفت :این مهمونی از صبح ساعت 6 صبح شروع میشه تا 12 ظهر که نهار می دیم خوشحال میشیم تشریف بیارید .
تشکر کردیم و رفتن فردا صبحش که امروز باشه ساعت 8:30 از خواب بیدار شدم و به ابوذر گفتم بریم گفت نه من نمی یام الان خیلی دیر شده منم گفتم اشکال نداره حالا یه سری می زنیم می بینیم چه خبره خلاصه دوتایی رفتیم بالا خونشون توی پنت هوس (Pent House) حالا فکر نکنید اووووو این بابا چقدر مایه دار هستش که خونش توی پنت هوس هستش اینجا توی هند این طوری هستش که روی پشت بوم همه خونه ها یه واحد نقلی مقلی درست می کنن که اسمش هست پنت هوس .
بعد رفتیم دیدیم خلوته گفتیم که ظایعس الان بریم جلو بگیم چی؟ رفتیم یه دوری توی پشت بوم زدیم بعد دیدیم اومدن دنبالمون گفتن بفرمایید مام رفتیم بهمون یه ظرف دادن و از هر غذایی که دوس داشتیم برامون ریختن ماهم که تا به حال مهمون صبحونه هندی ها نبودیم نمی دونستیم چه مدلی هستش خلاصه از هرکدوم گفتیم یه زره برامون ریخت بعدش رفتیم شروع کردن به خوردن که دیدیم کم کم دارن بعضی از همسایه ها هم می یان بعد پدر خانواده اومد و خوشامد گفت ماهم تبریک گفتیم شروع کردیم به خوردن صبحونه باورتون نمیشه این یکی هم تند بود آخه من نمی دونم مگه صبحونه هم تیند میشه ؟؟!!
بعد فهمیدن که این یکی رو دیگه نمی تونیم تحمل کنیم برامون یه چیزی آوردن که شیرین بود شبیه حلوا بود توشم بادوم هندی داشت واقعا عالی بود.
خلاصه غذا که تموم شد برامون آب آوردن با شیرچایی بعدش مارو بردن توی خونه که خونه رو ببینیم :
چادری که هندی ها نصب می کنن برای مراسم هاشون

میز غذاها

من، همسایه بغل دستیمون، پدر صاحب خونه، اونارم هم نمیشناسم

ورودی خانه

عکس خداها و قربانی ها پیش کش شده


بدون شرح
محل سوراند عود
توی هر اتاقی یکی از این چیزها گذاشته بودن تا عود و سایر چیزهای معطر را بسوزانند.
ورودی دربها
تمامی ورودی دربها یک نارگیل شکسته شده و یک لیموی نصف شده وجود داشت .
آشپزخانه

یکی از بستگان مشغول عبادت
بعد از اینکه خونه همسایمون رو دیدیم برامون یه چیزی شبیه شیر برنج آوردن که خیلی شیرین بود این یکی رو از شیرینی زیادی نتونستیم بخوریم بعد یه مقدار با همسایه ها صحبت کردیم و برگشتیم خونه و برای مراسم بعدی هم دعوتمون کردن که بنده کلا این یکی رو پیچوندم و نرفتیم چون جایی کار داشتم و رفتم سمت دانشگاه.
بعد که برگشتم خونه دیدم ابوذر خان رو بردن به صرف نهار و خلاصه یک غذای وج (Veg) حسابی بهش دادن ما هم که فرار کرده بودیم سراغمون رو گرفته بودن البته این رو هم بگم آقا ابوذر هم نامردی نکرده بود گفته بوده من نهار توی دانشگاه خوردم و سیرم اونم گفتن اشکال نداره پس پیش ما باش.
اینم از داستان بعدی توی پست های بعدی درباره امامزاده های حیدرآباد می نویسم و یکم هم درباره دانشگاه و اطلاعات کلی دانشگاه.
مگن سکوت علامت رضایت. از اونجا که میبینم همی شما ها به بنده لطف دارید و حسابی برام نظر می زارید و ایمیل می فرستید برای همین هم نمی دونم این موضوعاتی که دربارش می نویسم خوبه یا نه !؟

۲ نظر:

  1. سلام حمید جان ؛
    خوبی ؟
    بابا تو کجا و اونجا کجا ؟
    امیدوارم بهت خوش بگذره .
    لینک دانلودات فیلتر شده.
    آدرس بده یه سر بیام پیشت .
    احمد زند.

    پاسخحذف
  2. سلام
    سپاسگزارم . دیگه اینطوری هم میشه دیگه گاهی اوقات از اینجاها هم آدم سر درمیاره یه ایمیل بزن آدرسمو با شماره تلفنم برات بفرستم

    پاسخحذف