۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

شیر چایی

امروز از صبح که از خواب بیدار شدم یه مقدار کارای خونه رو انجام دادم و نهار خوردم بعد نمی دونستم باید چی کار کنم همخونه ایم (می شناسیدش که آقا ابوذر) هنوز نیومده بود خونه آخه شب قبل که رفته بود خونه یکی از دوستاش برنگشته بود نگران شدم هرچی باهاش تماس می گرفتم نمی تونستم باهاش صحبت کنم.
حسابی حوصلم سر رفته بود که با دکتر فاضل تماس گرفتم ببینم چیکار می کنه دیدیم اونم حوصلش سررفته رفتم خونه دکتر فاضل بعد پیشنهاد داد باهم بریم بیرون و یه چرخی بزنیم خلاصه 3تایی به اتفاق مموش جان راه افتادیم رفتیم بنزین زدیم و راهی شدیم رفتیم به سمت دانشگاه حیدرآباد. خیلی دانشگاه ترتمیزی بود . داخل جنگل بعدش رفتیم سمت درگاه(محله مسلمونا) رفتیم جای شما خالی یه شیر چایی زدیم اینجا توی هند چایی رو خالی نمی خورن بلکه به صورت شیر چایی می خورن

دکتر فاضل مشغول صرف شیر چایی و نون بربری
نون بربری که چه عرض کنم یه چیزی هست شبیه نون بربری مزشم ای شبیه بدک نبود


اینجا یه قهوه خونه ی سنتی بودش توی محله مسلمونا اونجایی هم که ازش نون گرفتیم چسبیده بود به این قهوه خونه جایی شما خالی 6 روپیه پول دادیم یه فنجون از این شیرچایی ها خوردیم فنجونا کثیف من می گم کثیف شما می شنوید کثیف فکر کنم آخرین باری که شسته بودنشون زمان حمله نادر شاه افشار به هند بود باشه اگه دیگه چیزی ننوشتم و این وبلاگ UP نشده بدونید واسه همین بوده.
بعدش در اومدیم و رفتیم یه معبدی توی محله هندوها (فیلم نگر ،اسم محلش) یه معبد خیلی باحال بودش نمی زاشتن از داخل معبد عکس بگیریم فقط از این شیوای که دم در بود می تونستیم عکس بگیریم خیلی باحال بود این عکس یکی از خداهاشونه اینم بگم داخل معبد باید کفشاتو درمی آوردی منم کفشامو درآوردم ولی وقتی که رفتیم بالا داخل معبد یکی از این آخوندای مذهبیشون به من گفت که عمو کجا این چی پوشیدی گفتم چی گفت این جوراباتو در بیار خلاصه ما هم بچه ی حرف گوش کن جورابامونو درآوردیم واسه همینه توی این عکس پا لختیم

شیوا
اینم عکس دکتر فاضل به همراه بنده
بعدم برگشتیم سمت خونه و سر راه گیر داد یکی از این پیراشکی ها بخوریم اسمش پیراشکی بود ولی تند خلاصه اونم خوردیم اگه مردم این دکتر فاضل رو بگیرید اون مقصر بوده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر