۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

پارسی تمپل

امروز از خواب بیدار شدم اصلا حس و حال درس خوندن نداشتم آخه دقیقا بالای سر خونه من یه منبع آب هست که همش توی اطاقم صدای آب می یاد هرکی می یاد توی اطاق من احساس می کنه که داره توی آب قرق میشه .
خلاصه اینطوری شد که اصلا امروز ما درس نخوندیم و زنگ زدیم به مهدی گفت که ساعت 7 مهمون داره قرار شد که بریم و زودی هم برگردیم ساعت 4 اومد دنبالم و قرار شد بریم آتشکده زرتشتی های حیدرآباد .
بعد از اینکه به نزدیکی های آتشکده رسیدیم آدرس رو از چند نفر پرسیدیم و بعد از کلی این طرف اون طرف زدن بالاخره این آتشکده رو پیدا کردیم رفتیم داخل دیدیم قیافه ها شبیه ایرانی هاس بعد رفتیم کنار معبد به اون موبد گفتیم که آیا میشه بریم داخل که گفت نه چون شما صدره ندارید (لباس مخصوصی هست که زرتشتی ها مخصوص عبادت می پوشند) از ورود ما ممانعت کرد و بعد از چند لحظه یه آقایی اومد که به اصطلاح مسئول اونجا بود و گفتیم که ما ایرانی هستیم و پارسی هستیم می خوایم آتشکده رو ببینیم گفت نمیشه و شما اجازه ندارید گفتیم بابا ما ایرانی هستیم شما هم اجدادتون ایرانی هست ما پارسی هستیم گفت نه که نه.
علت رو جویا شدیم گفت برای اینکه شما مسلمان هستید و اجداد شما اجداد ما را از ایران بیرون کرده و ما رو اینجا آواره کرده اند .
خلاصه یارو از اون ضد عرب ها بود که بیا و ببین ولش می کردی می رفت بابای این مسلمونا و عربارو در می یاورد .
نمای بیرون معبد
هرچی ما اسرار کردیم دیدیم نه بدتر میشه که بهتر نمیشه خلاصه بی خیال شدم و دراومدیم یه چند قدیمی رفتیم بیرون که دیدیم سمت راست همون خیابون یه معبد دیگه هست رفتیم اونجا با اون موبد صحبت کردیم اون هم ما رو راه نداد برای دیدن معبد ولی از اون قبلی خیلی خوش برخوردتر بود و کلی باهامون صحبت کرد.
نمای بیرون معبد 

اشو فروهر در بالای سر معبد

نمای ورودی معبد

موبدان

چاه آب مقدس کنار معبد
بعد از اینکه کلی درباره زرتشتی ها و اینکه ماهارو راه نمی دن داخل و از این تور چیزها صحبت کردیم یاد یه موضوعی اوفتادم .
یه اصطلاحی هست که می گن از اینجا روند از اونجا مونده جالب اینه که مسلمونها و عرب ها ما رو اینجا مسلمون نمی دونن و وقتی هم که رفتیم معبد زرتشتی ها اونا مارو پارسی نمی دونن.
نمای بیرون معبد
بعد از این جریان ها رفتیم یه رستورانی که دم درب ورودی معبد بود و جای شما خالی بعد از گذشت 4 ماه و 12 روز یه همبرگر با گوشت گوسفند خوردیم خیلی خوشمزه بود .
داخل رستوران

همبرگرهای خوشمزه

پیتزا

غذای هندی


اینجانب در حال آماده شدن برای صرف همبرگر
بعد از صرف غذا راه افتاده که برگردیم که راه برگشت رو گم کردیم و اندکی گم گشتیم که خلاصه بعد از کلی پرسوجو راه رو پیدا کردیم توی این ماجراها بودیم که داخل یکی از خیابونهای حیدرآباد یه مطلبی نظرم رو جلب کرد.
عکسی از این آدم ....
ماجرا اینطوری بود که پشت ترافیک دیدم از داخل یک ریکشا یه بابای دستش رو آورده بیرون و با خودکار داره روی بدنه اتوبوس یادگاری مینویسه جالب ماجرا اینجا بود که هندی های که هیچ وقت خودکا توی جیباشون نیست حالا این بابا خودکار از کجا آورده پس نشون می داد باید آدم تحصیلکرده ای باشه ولی خوب آدم تحصیلکرده که از این کارهاا نمیکنه
خلاصه پیدا کنید پرتقال فروش را


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر